در دو سه روز گذشته در پرسه زدنهای صبحگاهی صفحات برنزی چهارگوشی در پیاده روهای کلن و در برابر برخی خانه ها نظرم را جلب کرده بود، امروز کنجکاوی نشان دادم و کوشش کردم نوشته حک شده بر آنها را بخوانم؛

دویچه وله فارسی
31 ارديبهشت 1386

یروز صبح از صدای گربه های همسایه بیدار شدم، راستش صدای پارس سگ هم می‌آمد، پیرزن انگار که با بچه هایش سر و کله بزند به صدای بلند چیزهایی می‌گفت، دستوراتی کوتاه و مؤکد صادر می کرد.

دویچه وله فارسی
31 ارديبهشت 1386

تا به حال در این دو سه روزه همه چیز به خیر و خوشی گذشته است. مثل ناصرالدین شاه (۱) بد قدم نبوده ام و به احدی آسیبی نرسیده است

دویچه وله فارسی
29 ارديبهشت 1386

زادگاه گوته از بالا همان چیزی ست که مخبرالسلطنه هدایت (۱) در خاطراتش خبر آن را داده است:گوشه ای از ارم ذات المعاد!

بس که سبز و زیباست و این سر سبزی برای همه کسانی که از سرزمین تقریبا خشک ایران می آیند بیش از هر چیز نشانه ای از بهشت موعود است. بامهای سرخ سفال پوش همچون شعله های کوچک آتش بر پهنه سبز می درخشید.

در فرودگاه فرانکفورت

من معمولا رنگ و روی شرقی ام را فراموش می کنم، واضح است که در وطنم ایران نیازی به یادآوردن آن نیست. در فرودگاه فرانکفورت و در میان خیل مسافرانی که چمدان هایشان را بیرون می بردند با اشاره دست مرا متوقف کردند و از من پرسیدند در چمدانت چیست. پاسخ دادم لباس و کتاب.

این پاسخ قانعشان نکرد، از من خواستند تا در آن را باز کنم. یکی از آنها به وارسی پرداخت و آنوقت جسم قلمبه ای را که درون کیسه نایلونی سیاهرنگی قرار داشت از ته چمدان بیرون کشید و پرسید این چیست؟ من در عکس العملی ناگهانی پاسخ دادم نمی دانم. در آن لحظه براستی نمی دانستم که چه چیزی درون آن کیسه سیاهِ نایلونی ست. و آنوقت او لبخند پیروزمندانه ای بر لب آورد، جسم مشکوک را بالا آورد و گفت: چطور نمی دانی!؟

من پاسخی ندادم و در عوض به او کمک کردم تا گره کیسه نایلونی را باز کند و آنوقت گوشه لیوان سرامیکی که در زوریخ خریده بودم هویدا شد. مثل آدمهای واقعا گناهکار با عجله پاسخ دادم این فقط یک لیوان است و انگار تا او را متقاعد کرده باشم افزودم زنم عاشق لیوانهای سرامیک است.

غائله ختم به خیر شد، می توان تصور کرد همه چیز کاملا تصادفی بوده است.

به سوی کلن

من مسافر قطار سریع السیر بین شهری فرانکفورت- کلن نگران چمدانم بودم که تقریبا دور از نگاهم قرار داشت و هر بار که از تونل های مسیر عبور می کردیم یاد مظفرالدین شاه(۲) را تازه می کردم که در خاطرات سفرش به آلمان در سال ۱۹۰۰ نوشته است هروقت به تونل می رسیدیم مثل آن بود که یک دفعه شخص از هوا و فضای مثل بهشت داخل سوراخ جهنم شود.

در ایستگاه همکارم "گی هلمینگر" منتظرم بود باران می بارید و ما بی چتر و بی کلاه در حالتی نزدیک به دویدن به سمت ماشین گی می رفتیم؛ من لحظه ای به عقب برگشتم تا دُمِ (کلیسایِ) زیبای کلن را یک نظر ببینم:عظیم، تیره رنگ،بهت آور!
مجسمه داوود، منتها کمی مشکوک

مجسمه داوود، منتها کمی مشکوک

--------------------

پانویس:

(۱) خاطرات و خطرات، چاپ ششم ۱۳۸۵ انتشارات زوار- مخبرالسلطنه هدایت (۱۹۴۶-۱۸۶۱) یکی از رجال برجسته و قدیمی ایران است که طی سالهای ۸-۱۸۷۶ برای تحصیل در آلمان اقامت داشته است.

(2) سفرنامه فرنگستان، مظفرالدین شاه، انتشارات شرق،چاپ دوم۱۳۶۳- مظفرالدین شاه پنجمین شاه قاجار است که از۱۸۹۶ تا ۱۹۰۶در ایران سلطنت کرد و در سال ۱۹۰۰در تور اروپا از آلمان گذشت.

دویچه وله فارسی
28 ارديبهشت 1386

نقدی بر سفرنامه اولئاریوس

 

یکی از آثار آمد و رفت اروپائیان در عصر صفوی سفرنامه هایی ست که درباره ایران نوشته اند.سفرنامه های شاردن، تاورنیه و کمپفر که تصاویر آن روزگار را از چشم یک غربی به نمایش می گذارند از شهرت مناسبی برخوردارند اما سفرنامه اولئاریوس به دلایلی که شاید از "کمیاب بودن کتاب و کهنه و مغلق بودن نثر آن" ناشی می شود نسبتا مهجور مانده است.ترجمه فارسی اثر از روی ویراسته آن که سه قرن بعد در برلین شرقی به چاپ رسیده به عمل آمده است.
آدام اولئاریوس در مقام منشی یک هیئت آلمانی که ریاستش را اوتو بروگمان بعهده داشت در اکتبر 1635 از جانب فریدریش سوم دوک ایالت شلسویگ، شاهزاده نشین مستقل پروس،از هامبورگ به جانب دربار شاه صفی روانه می شود تا ابریشم خام مورد نیاز کارخانه های نساجی هامبورگ را از ایران تامین کند. مترجم در مقدمه کتاب یادآور می شود:"ماموریت هیئت مزبور به سبب انحصار طلبی هلندیان و نفوذ فراوان آن ها در امر بازرگانی با شکست روبرو می شود"
آنها با پشت سر گذاشتن طوفان های مکرر دریا عاقبت در نوامبر سال بعد برای یک سال و نیم اقامت در ساحل دریای خزر پا به خاک ایران می گذارند،از اولئاریوس که با زبان فارسی آشنا بود و مترجم گلستان سعدی به زیان آلمانی است دائره المعارف بروکهاوس به عنوان بنیانگذار سفرنامه نویس علمی یاد کرده و گوته نیز او را برای سفرنامه آموزنده و محفوظ کننده اش ستوده است.او در مقدمه سفرنامه می نویسد "امروز ایران را بایستی در خود ایران جستجو کرد و نباید امیدوار بود که ایران باستان را با شرحی که مورخان داده اند بازیافت،مانند ما که....دربار شاه صفی (جانشین شاه عباس کبیر)را شخصا دیده و به این واقعیت پی برده ایم."
او ابتدا برخی از اطلاعاتی را که در نوشته های پتریوس سردار رومی یا کورتیوس مورخ رومی در باره دریای خزر آمده است مورد تحقیق قرار می دهد و آنها را رد می کند.اما اولین کشف مهم او نفت است:" نفت روغنی است که... به طور دائم و به مقدار زیاد از چشمه بیرون می جوشد و توسط خیک و مشک درون ظرف های مخصوص ریخته و بار گاری می شود" او سپس از ماهی بلعنده ای یاد می کند به نام ناکا که برای صیادان فوق العاده خطرناک است و با ضربه دم خود می تواند قایقی را واژگون کند.
در شماخی نخستین شهر قلمرو ایران آنها از جانب حاکم مورد استقبال رسمی قرار می گیرند:" خان به سفرا نزدیک شد... خوش آمد گفت و دستور داد جام سیمینی را از شراب پر کردند و او آن را به سلامتی سفرا نوشید" در ادامه حاضران پیاپی به دستور خان شراب می نوشند تا آنکه به قصر وارد می شوند آنجا ضیافت نهار برپاست. او سپس از نقاشی های تالار، قالی های زیبا و حوض و فواره آن سخن می راند و از بطری های پر از شراب که در اطراف حوض چیده شده بود. در حین صرف غذا دو پسر بچه نیز می رقصیدند.
فصل بعد با شرح مرگ ایرانی محترمی آغاز می شود که در ضیافت خان تا سر حد مرگ شراب نوشیده بود و حال جنازه اش را به کوفه می بردند تا نزدیک" امامان یا قدیسین بزرگ" دفن شود. روزهای بعد خان در محل اقامت سفرا از آنها دیدار می کند، برای آنها شیرینی و شراب می برد و"اظهار تمایل کرد که موسیقی ما را بشنود."
در گذر از یک مدرسه معلم آن"هنگامی که عصای مرا دید و واژه الله را که تکیه کلام آنهاست باز شناخت... کلمه الله را که تمثیلی از هستی است از روی عصا کاملا تراشید و تراشه های آن را در کاغذی پیچید و گفت:پسندیده نیست که انسان نام خدا را بر چوبدستی که با ناپاکی تماس دارد نقش کند."
او همچنین شاهد"روز گرامیداشت شهادت حضرت علی قدیس بزرگ و رهبر مذهبی و مرشد ایرانی ها" نیر هست و گزارش دقیقی از مراسم آن ارائه می دهد، همچنین از مراسم عید غدیر ، چهارشنبه سوری ، نوروز و عید قربان که در جشن ها همه جا پسربچه های بالغ می رقصند. و آنگاه در شهر شماخی از کاروانسرایی صحبت می کند که در آن اسب، زن، پسربچه و دختربچه می فروختند.
فصل بعد شرح ورود هیئت به اردبیل است، کلانتر شهر از آنها استقبال می کند در این مراسم دو پسربچه اشعاری در مدح حضرت محمد و حضرت علی و شاه صفی می خوانند و سپس برای پذیرایی به منزل خان می روند"ابتدا شخصا به هر کدام از ما که همراه او بالا رفته بودیم در جامی زرین شراب تعارف کرد."
روز بعد از آشپزخانه شیخ صفی برای سفرا غذای تبرک می آورند و سپس توضیح می دهد"شیخ صفی بنیانگذار و رهبر مذهب کنونی ایرانیان است" اولئاریوس سپس از جیره غذای روزانه ای که خان برای شان می فرستد خبر می دهد؛ صد من شراب یکی از این اقلام است.
از اردبیل به سلطانیه و بعد به قزوین می روند و در آنجا از میدان تجارت و معاملات شهر سخن بمیان می آورد؛در این میدان پس از فرو رفتن خورشید قحبه ها کالای خود را برای فروش به تماشا می گذاشتند"پشت هرکدام از این فواحش یک پیرزن نشسته است و تشک و لحافی بر کول خود و چراغی خاموش در دست دارد"
هیئت سپس از راه قم ، کاشان و نطنز سرانجام به اصفهان می رسد. راجع به قم می نویسد" ما در هیچ کجا دزد به اندازه مردم اینجا ندیدیم"در کاشان از کاروانسراهای با شکوه و وفور عقرب داد سخن می دهد و در دارالسلطنه اصفهان پس از گزارشی از ناخشنودی نماینده حکومت هلند از حضور آنها در ایران از نزاع خونین میان خود و هندیان آنهم بیخ گوش شاه ایران سخن به میان می آورد( شاید به تحریک هلندیان که انحصار تجارت ابریشم را به دست داشتند)و هندیان همه اموال آنها را غارت می کنند.در این نزاع از آلمانی ها پنج نفر و از هندی ها بیست و چهار نفر کشته می شوند،برخی از مجروحان بعدا می میرند.
در بارعام شاه و مراسم پیشکش هدایا در طرف راست شاه" بیست نوجوان ایستاده بودند که غلام بچه هایش بودند"،در هنگام پذیرایی"چند بار شراب عالی شیراز را دور چرخاندند"و به موقع صرف غذا و جهت سرگرمی میهمانان چند کشتی گیر ماهر کشتی می گرفتند.
روز بعد آلمانیها با شاه ایران به شکار می روند"پس از آنکه راه نسبتا زیادی پیمودیم و شکاری نیافتیم ما را به باغ وحش بزرگی بردند"و سلطان ایران در باغی که گوزن و آهو و گورخر در آن موج میزد به شکار می پردازد.
آنها سپس به ضیافت صدراعظم دعوت می شوند،او در آنجا از صحنه حیرت انگیزی خبر می دهد:رقاصه ای کاسه بزرگی را میان دو پای خود گرفت و به رقص پرداخت. گاه"میزبان از میهمانان خود می خواهد که برای اطفای شهوت خود از این زنها استفاده کنند"
او در دفتر دوم سفرنامه اش به آب و هوا،تنوع میوه ها،آرایش باغها،احشام و چارپایان،خورد و خوراک،مشاغل و حرفه ها،نحوه پوشش و مراسم عروسی و طلاق، زبان،خط و علوم رایج در ایران می پردازد و معلوم می شود که او هنوز چای را نمی شناسد:"در چای خانه آب داغ ناشناخته ئی می نوشند"او ادعا می کند"ایرانی ها بیشتر از هرچیز از بیماری سفلیس می نالند"که آنرا " رنج کاشی می نامند، زیرا بیش از هرجای در کاشان رایج است"و در جای دیگری می گوید"شراب ایرانی عالی ست و در تمام ایالات می توان آن را یافت"
اولئاریوس در دفتر سوم به شرح بازگشت هیئت از ایران به آلمان می پردازد،در پایان سفر بروگمان رئیس ناکام هیئت را که "مرتکب کوتاهیهای در خور مجازات شده" به میدان اعدام می برند و او"با یک ضربه شمشیر مرگ را پذیرا شد."

 

 

سفرنامه اولئاریوس
ترجمه احمد بهپور
سازمان انتشاراتی و فرهنگی ابتکار
چاپ اول 1363
تیراژ 7000 نسخه- 423 صفحه

امیرحسن چهلتن
16 بهمن 1385

نامه سرگشاده امیرحسن چهلتن به دبیرخانه کتاب سال در مورد خروج کتاب سپیده دم ایرانی از مسابقه کتاب سال ایران.

امیرحسن چهلتن
12 بهمن 1385

یک اردوی دانش آموزی در پنجاه سالگی!

امیرحسن چهلتن
08 بهمن 1385

در حاشیه ی سطوح سایه وار بجا مانده از حجم های هندسی ، که در حالتی از تعلیق ناگهان به مرز تصعید می رسند

امیرحسن چهلتن
10 آذر 1385

" گرچه بیشتر عمرم را خارج از ایران گذرانده ام، ایران هنوز در رگهای من جاری ست."

بی بی سی
23 فروردين 1385