عشق و بانوی نا تمام (رمان)

چاپ اول: 1381
سالهای چاپ: 1381,1393,1397
نوع جلد: شومیز
ناشر: نشر نگاه

توضیحات

قرار است دو شخصیت داستان که هر دو نویسنده هستند خاطرات بانویی پیر را بنویسند. نویسنده نخست، در بحرانی‌ترین لحظات از ادامه کار سر باز می‌زند و آن را به نویسنده دیگری می‌سپارد. اما امکان دیدار با بانوی پیر برای نویسنده جدید پیش نمی‌اید و او خود تصمیم می‌گیرد تا برای داستان، پایانی بیندیشد. ولی در این میان چند پرسش اساسی در ذهن او مطرح می‌شود:

اینکه آیا این بانوی عاشق از آغاز، وجود خارجی داشته است؟
آیا او ساخته ذهن نویسنده نخست نبوده است؟
آیا این خاطرات انبوه پیچیده، رازی را در خود پنهان کرده اند؟
آیا اساساً هدف از نوشتن، رسیدن به حقیقت است یا پنهان کردن آن؟
در ایجاد ارتباط خلاق انسانی، آیا عرف، اخلاق، عادت و سنت مانع ایجاد می‌کنند؟
در جهانی که مردان را به شیطنت جنسی تشویق می‌کند آیا چنین شیطنتی را از جانب یک زن به رسمیت می‌شناسد؟
از سوی دیگر، دشواری "نوشتن"، دیگر موضوع مورد بحث این رمان است.

 

در ادامه تکه ای از رمان که در صفحه ی معرفی کتاب در فیدیبو آمده است را می خوانید:


ایستاد. پیش خودش گفت چقدر سخت است آدم پدر و مادرش را به یاد نیاورد. باید از همین جا شروع کند. باید بگوید ممکن نیست کسی بتواند از تجربه‌ی او حسّ روشنی داشته باشد. فقط ممکن است بگویند خُب البته سخت بوده است. فقدانِ کانونِ گرم خانواده و نمی‌دانم چه!... فقط همین. کافی نیست. کمی شبیه این است که آدم هیچ ملّیتی نداشته باشد و همه‌اش نگران است از او بپرسند اهل کجاست.
کی بود روزی که از پله‌ها بالا دوید، روی ایوان خودش را به حشمت رساند و گفت: یعنی از آن خانه هیچی باقی نمانده است؟ لااقل دو سه شیشه عکس. می‌خواهم بدانم آن‌ها چه شکلی بوده‌اند.
دوباره با پنجه‌ها شالِ روی شانه را نوازش کرد، گفت، پس چی؟ پیش از آن که به یاد بیاورم باید فراموش کرده باشم... و آن چیزها... آن چیزهایی که با یادآوری‌اش می‌توان شاد شد؟
عموجان تلخ‌تر از همیشه به شن‌های راه نگاه می‌کرد. گفته بود: بیا ملک، بیا عموجان. بیا همه‌یِ کس و کارَت منم.
آهی کشید. نگاهش روی چیزها دوید. آن گوشه از سبد رخت‌های شسته بخار بلند می‌شد. بوی خوشی در هوا موج می‌زد. جهان‌بانو رخت‌ها را تکه‌تکه در باد می‌تکاند و روی بند می‌انداخت. گفت چه جانی دارد ماشااللّه؛ توی این سنّ وسال!

نقد ها

وقتی که بانو ناتمام می ماند

محمود امیری نیا (روزنامه شرق)
19 خرداد 1383